عمری به هر كوی و گذر گشتم كه پیدایت كنم
اكنون كه پیدا كرده ام بنشین تماشایت كنم
الماس اشك شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سرا پایت كنم
بنشین كه من با هر نظر با چشم دل با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت كنم
بنشینم و بنشانمت انسان كه خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت كنم
بوسم تو را با هر نفس ای بخت دور از دسترس
ور بانگ برداری كه بس غمگین تماشایت كنم
تا كهكشان تا بی نشان بازو به بازویت دهم
با همزمانی همدلی جان را هم اوایت كنم
ای عطر و نور توامان یك دم اكر یابم امان
در شعری از رنگین كمان بانوی رویایت كنم
بانوی رویاهای منخورشید دنیاهای من
امید فرداهای من تا كی تمنایت كنم
مشيري